پیش نوشت: اینا رو هرکدوم از جایی توی ذهنم مونده بودن و میخواستم بریزمشون بیرون طوری که بعدا بتونم دوباره برشون گردونم به CPU ---------------------------------------- هیچکس تو زندگیش موفق نمیشه اگه , ...ادامه مطلب
ساعت 10 صبح بالاخره بعد از چند ساعت فکر کردن، با حالتی هنوز متفکر از روی مبل بلند شد، رفت توی آشپزخونه و قهوه ای برای خودش ریخت. تصورش این بود که بخاطر صدای پنکه سقفی تمرکز نداره و برای همین به طبقهی بالا رفت ... توی بالکن روی صندلی چوبی قدیمی خودش نشست و شروع کرد به تاب دادن صندلی .. مه داشت از روی کوههای سبز و پوشیده از درخت بالا میرفت، هوای خنک صبحگاهی رو روی پوست صورتش حس میکرد و حتی صدای,خالی,کردن ...ادامه مطلب