پست سپاس‌گزاری #2

ساخت وبلاگ
سلام رفقا! بیش از دو ساله که فعالیت جدی‌ای اینجا نداشتم... فکر می‌کنم این مدیوم رو بذارم برای همون گذشته بمونه! این روزها دارم توی کانال تلگرامم متن می‌نویسم. این تغییر بستر دوتا دلیل اصلی داره. یکیش شخصیه که هیچی، دومیش اینه که ذهنیتی که این روزها داره از زبان من و با دستان من می‌نویسه، خیلی تغییر کرده... توی کانال تلگرام بیشتر از ادبیات روانشناسی استفاده می‌کنم و دغدغه‌های عمومی‌تری (چیزی که توی جلسات مشاوره‌م با مراجع‌هام بهش واقف میشم) رو دارم بیان می‌کنم. بعلاوه‌ی معرفی کتاب و غیره :) خوشحال می‌شم اونجا داشته باشمتون. قدمتون روی چشم 3> https://t.me/coeliusNotes پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 20:38

«نداف آزاد شد» ✴️ #محمدمحسن_نداف، فارغ‌التحصیل مهندسی کامپیوتر شریف و دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی که از بامداد جمعه، ۲۳ مهر در بازداشت به سر می‌برد، عصر امروز آزاد شد و تولد یک سالگی فرزندش را در کنار خانواده خواهد بود (❤️). @shariftoday نداف آزاد شد. این خبری بود که ساعتی پیش خبرگزاری غیر رسمی دانشگاه شریف اطلاع‌رسانی کرد.. نداف حدود ده روز بازداشت بود. فقط خدا می‌داند در این ده روز چه به سر خودش و نزدیکانش آمده! دردناک‌تر از آن: فقط خودش (شاید حتی خودش هم نه!) می‌داند در این یک ماه و اندی که از اعتراضات می‌گذرد چه عواطفی را تجربه کرده است... خشم، اضطراب، غم، درماندگی، کلافگی، بی‌حوصلگی در مواجهه با کودک خردسالش، و هزاران احساس عمیق و سنگین دیگر... این کلمات در این روزها برای همه‌ی ما آشناستن! چرا این خبر بین همه‌ی اخبار بازداشتی‌ها و آزاد شدن‌ها برای من اهمیت بیشتری داشت؟ چون محسن نداف هم‌دوره‌ای صدرا مرادیان در مقطع کارشناسی بود. البته ما هیچ‌وقت رفاقت و صمیمیت زیادی تجربه نکردیم، بله محسن برای من شبیه پونه و آرش نبود، ولی به هر روی یکی از دوستان من بوده و منطقی‌ست اگر خبر آزادیش برای من شادی آفرین باشد.. پس چرا الآن غمگین‌تر شدم؟! ریشه‌های اولیه‌ی این تناقض را در خبر دنبال می‌کنم: پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 60 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:15

ناخرسندی من حادتر از آن است که دوام بیاورد... زندگی، همانی که هست، بی‌توجه به خواست و علایق ما مسیر خودش را طی می‌کند و ما، با توجه به آرزوها و امیالمان درد می‌کشیم... ما به خاطر تقاوت میان آنچه می‌خواستیم و آنچه کسب کردیم درد می‌کشیم و تناقض ماجرا آنجاست که برای عبور از درد، باید آن را به تمامی لمس کنیم... تا وقتی از درد فرار کرده و آن را با ساده‌لوحیِ معصوم یا قربانی‌انگاریِ یتیم انکار کنیم، تنها درد خود را به رنجی بی‌پایان گسترش داده‌ایم! به بیان رمی دو گورمون، نکته‌ی وحشتناک درمورد حقیقت این است که انسان آن را دریابد! در یافتن حقیقت همزمان دردی و درمانی وجود دارد، چنان داروی تلخی که مادر طبیعت برای بهبودی از ناآگاهی به خوردمان می‌دهد..... تا زمانی که چشم باز نکرده و با حقیقت رودررو نشویم، انگار دردی نداریم اما همزمان هنوز زاده هم نشده‌ایم! همین حقیقت را می‌توان به بیانی بین‌الانسانی گسترش داد: در برخورد دو یتیم، سنتزی اتفاق نمی‌افتد مگر زمانی که هرکدام، در حداقل لحظاتی از تاریخ رابطه‌شان نقش معصوم را بازی کنند.... انسانی که از رحم مادر زاده شده، یتیم است. در گذر زمان با فردی -یتیمی- دیگر ملاقات می‌کند و اگر معصومانه به هم بنگرند، رابطه‌ای آغاز و آگاهی‌ای زاده می‌شود... این نکته خود دو روی یک سکه را پیش پای می می‌نهد: اگر یتیم با نگاه معصوم خام ترکیب شود، سنتز آن لوده‌ای بی‌رحم خواهد بود... کائناتی که با بازی‌های کهن‌اش دو یتیم-معصوم خام را به بازی گرفته و در نهایت در طنزی تلخ رهایشان خواهد کرد... چرا طنز؟ که آگاهی زاده خواهد شد. چرا تلخ؟ که از مسیر سختش.. روی دیگر سکه در جهانی ایده‌آل رخ می‌نماید: هر دو یتیم، با نگاه معصومی پخته به دیگری می‌نگرند و در دل این خاک، مزرعی پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:15

زندگی همیشه بالا پایین داره! برای زن و مرد، پیر و جوان، اروپایی و خاور میانه‌ای، اهل قدیم و معاصر هم فرقی نداره! به میزانی که انسانیم و از موهبت آگاهی برخورداریم غم و شادی رو به توالی تجربه می‌کنیم.... حالا بماند که قعر نمودار سینوسی یک سری از این حالت‌هایی که بالا بیان کردم از اوج یک دسته‌های دیگه‌ای بالاتره و ..... اما حقیقتا زندگی همیشه بالا و پایین داره... اگه اهل خاطره نویسی هستید، کافیه یه ورق به تقویم یکی دو سال اخیرتون بندازین تا به چشم ببینین چه روزهایی تو زندگیمون بودن که حالمون خیلی خوب بوده (و حتی درست یادمون ممکنه نیاد) و چه روزهایی بودن که خیلی پایین بودیم.. یه وقتا پیش میاد که حال جمعی آدما تو یه نقطه از تاریخ و جغرافیا دستخوش بالا/پایین شدگی میشه :) مثل این روزای تقریبا هممون! از فوتبال دیگه لذت نمی‌بریم، پول کافه رفتن نداریم چون درآمدها محدود شدن و تورم نامحدود، می‌خوایم یه کاری برای وضع موجود بکنیم ولی یا دستمون کوتاس، یا جرئتشو نداریم، یا جفتش، یا کشته و زندانی میشیم!! اینجور وقتا تحت هیچ شرایطی نمیتونی "رضایت" رو توی زندگیت تجربه کنی. دیگه حالی به آدم میمونه؟ عجیبه؛ اما تو همین شرایط یهو میتونه اتفاقایی بیفته که از اون لبخند واقعیامون بزنیم! هر چند تلخیِ واقعیت بیشتر از اونه که لبخنده دوامی داشته باشه، اما اگه نخوایم بی‌انصافی کنیم واقعا پیش میاد... دیشب یکی از همون شرایطای عجیب برای من بود. کاری ندارم چی بود و چی شد، اما یه لیخند گذرا داشتم. و توی اون لحظات یاد برخی نفرات در گردش فصول کردم..... امشب به میزان یادآوری‌های 24 ساعت پیش غمگینم. اما جنس غمش فرق میکنه! میدونین چی میگم :) خواستم از تصمیمم برای پاشدن N+1 امین بار بعد از زمین خورد پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 60 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 18:15

بیشتر از 7 ماهه که اینجا چیزی ننوشتم! بیشتر از 7 ماهه که زندگیم طوفان شده و دارم تو دل این طوفان دنبال گنج می‌گردم انگار! بخاطر همینه که هنوز خودخواسته ازش بیرون نیومدم... از اون طوفانا که توی دنیای بیرون انگار نه انگار! از اونا که وقتی پیش آدمایی خودشونو قایم میکنن.... حداقل آدمایی که خیلی خیلی نزدیک نباشن نمی‌فهمنش.. توی این 7 ماه چند تایی متن نوشتم، دو سه تاش بلند بالا هم بودن! اما انقدر شخصی بودن که حتی اینجا هم نشد منتشرش کنم... بگذریم! الآن اومدم اینجا یه چیزو بگم فقط: چرا ما آدما عادت کردیم که بدون درنظر گرفتن طرف مقابلمون (فارغ از اسم و حتی نوع اون جان‌دار) هر وقت دلمون خواست هرچی دلمون خواست باهاش بکنیم؟!! چرا ما "احترام" رو یاد نگرفتیم؟!! چرا نمی‌تونیم به خودمون و اطرافیانمون احترام بذاریم؟! اون وقت از همه‌ی عالم انتظار احترام داریم!! وقتی خشم داریم، فارغ از باعث و بانی خشممون، اولین جایی که بتونیم خالیش می‌کنیم! تاکید می‌کنم: اولین جایی که "بتونیم"!! اولین نفری که تقریبا مطمئنیم از دستش نمیدیم یا برامون اهمیتی نداره از دست دادنش رو میریم سراغش و همه‌ی حال بد خودمون رو روی اون بدبخت فلک‌زده بالا میاریم!! و بدون توضیح خاصی، دهنمون رو پاک می‌کنیم و راهمون رو می‌کشیم میریم! عه!!! بابا رفاقت کو پس؟؟؟ من وقتی که خواستم تغییر رشته بدم به روان‌شناسی، یه بزرگواری که رشته‌ی همین بود بهم یه جمله گفت: "روان‌شناس کاسه توالت روانِ مراجعاشه! میتونی تحملش کنی؟!" تشبیه قشنگی نیست، ولی خب تا حدودی حقیقت داره... من این رو پذیرفتم. اما تو اون جایگاه پذیرفتم رفیق! نه اینکه هروقت دلت خواست بیای بالا بیاری و بدون توضیح بری! پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 99 تاريخ : شنبه 9 مهر 1401 ساعت: 21:56

برای کسی که بیدار است می‌نویسم؛ برای کسی که خواب است اما، بهتر آنکه حرمت سکوت را نگاه دارم...  زن، زندگی، آزادی... شعاری متفاوت با شعار تمام اعتراضاتی که من به چشم دیدم و در تاریخ خوانده‌ام... آرزویی برای زیستن، و نه برای مرگ صحبت از ارزشی ازلی و ابدی -آزادی- که بالذات ارزشمند است و به غایت ترسناک.. تا آنجا که اریک فروم را به تکاپو وامی‌دارد کتابی در این مضمون بنویسد و به درستی نامش را "گریز از آزادی" بنهد... برای اولین بار، حداقل در صد سال گذشته‌ی این مملکت، اعتراضی در مقابل ظلم و تمامیت‌طلبی حاکمان با شعار "آری"، زیست‌باد -و نه مرگ‌باد-، و آزادی خواهی -و نه گریز از آن- شنیده شد... (جای توضیح ندارد که شعار انقلاب ۵۷، "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" در خودش آزادی را نقض می‌کند...)   اما صد حیف که این "آری" به درازا نکشید و دیگر بار با همان "نه" همیشگی آلوده شد.. این بار "نه" به یک فرد جدید و مرگ بر یک دسته‌ی دیگر از انسان‌ها... پس فرق ما و آنها کجاست؟؟ اگر او مرگ بر شاه خواسته و من مرگ بر او بخواهم تفاوت من و او در چیست؟! مگر من، ما، از آزادی حرف نزدیم؟! این چگونه آزادی‌ای است که مرگ دیگری -به "بهانه‌"ی دشمن بودنش یا هرچه‌ی دیگر- در آن رواست؟؟ این چگونه زیستنی‌است که بر پایه‌ی مرگ بنا نهاده شود؟؟ مگر ما شیوا هستیم که مرگ و زندگی در دست او باشد؟ مگر الله هستیم که بتوانیم فارغ از خود و با فهم درست بودنِ زمانی و مکانی و تاریخی و قسمتی و حکمتی و ......... مرگ کسی را انتخاب کنیم؟ مگر ما حقی یا دانشی یا بینشی داریم که انتخاب کنیم فردی، حتی خودمان، زمان مرگش فرا رسیده است؟؟؟ مگر عیسی نگفت کسی حق دارد اولین سنگ را به آن زن بدکاره پرتاب کند که خود تا به پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 100 تاريخ : شنبه 9 مهر 1401 ساعت: 21:56

صدرای, عزیزم؛ سلام میدونم روزهای سختی رو داری سپری میکنی، هیچ اطمینانی به قدرتهای خودت و هیچ تصوری از آینده ت نداری... من هم از آینده خبر ندارم.. اما اگه بخوام از مطمئن ترین اطمینانهام برات بگم، بهت میگم که تو توان پشت سر گذاشتنِ تمام چالشهات رو داری و میدونم که در هر اتفاقی، خیری برای تو نهفته.... پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 1 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:29

این روها خیلی درگیر این هستم که اگه گرفتن مدرک ارشد و انجام کارهای پایان‌نامه‌م توسط خودم برام واقعا ارزشمنده، چرا اینقدر به تعویق میندازمش که به جایی برسم که خطرناک بشه برام! این شد که با حکیم,ِ جان مکالمه داشتم و این شد نتیجه: اگه می‌خوای تاثیرگذار باشی، اگه می‌خوای روی تعداد بیشتری آدم تاثیر بگذ پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 1 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:29

من معمولا وقتی که فشارهای بیرونی و درونی روم زیاد باشن بیشتر توی این بلاگ چیز می‌نویسم... یعنی شما مثلا توی آرشیو بلاگ من رو اگه نگاه کنی، 80% ماه‌هایی که بیش از 10-12 تا پست توشون گذاشتم ماه‌هایی بودن که واقعا روزهای سختی رو توشون داشتم پشت سر می‌گذاشتم... نمی‌دونم! شاید یکی از مکانیزم‌های فرارم ا پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 1 ارديبهشت 1401 ساعت: 16:29

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت... بعضی چیزها را احساس می‌کنید، رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند... اما وقتی می‌خواهید بیان کنید، می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست! مانند تابلوئی‌ست که شاگردی از روی کا پست سپاس‌گزاری #2...ادامه مطلب
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 5 اسفند 1399 ساعت: 19:56