1 روز سکوت؛ گزارش شماره 1

ساخت وبلاگ

این گزارش بیشتر یک شرح ما وقع هست... :)

 

خواب تا ساعت 9:00

ساعت 12:00

  • سوالات زیاد فلسفی، تکنیکی، فیزیکی و غیره‌ :)))
    • ابرها چرا اون بالا که هوا سرده نیاز به الکتریسیته دارن برای بارون شدن؟!!
    • پنگوئن‌ها چطور می‌شینن؟ چرا زانو ندارن؟ :)))
  • عشق و لبخند :)
    • مادربزرگ، کتاب و حتی قهوه‌ی فوری :)
  • شنیدن. بیش از چیزی که عادت و انتظار داشتم...
    • صداهای یواش و دور، صدای بارون، صدای آب خوردن یحیی از توی آشپزخونه!...
  • حتی بویایی قوی‌تر
  • شنیدن دقیق‌تر ندای درونم...
    • برو بغلش کن، نمی‌خوام بهم دست بزنی...

ساعت 15:00

  • خیــــــــــــلی از حرف‌های طول روز الزامی به گفتن ندارن!! :)
  • دوبار حواسم نبود و یک کلمه گفتم...
    • سر ناهار، برنجم ریخت زمین و گفتم "عه!" :))
    • مامانجون گفت خواستم صدات کنم برای چایی، ولی دیدم خوابی... جواب دادم خواب نبودم! (در ادامه می‌خواستم بگم داشتم مراقبه می‌کردم)
      • توی این مراقبه، آرامش عجیب و جادویی‌ای رو تجربه کردم که تا حالا نچشیده بودمش... چیز خاصی هم نبود! مراقبه‌ی شاواسانایی بود که کیانا داشت راهبری می‌کرد و می‌گفت هر لحظه به چی تمرکز کنیم و ... و قبلا شاید صد بار انجامش داده بودم :))
      • توی یک حالت متفاوتی از آگاهی بودم (altered state of consciousness) که صدای کیانا رو می‌شنیدم ولی نمی‌تونستم بفهمم چی میگه و نمی‌تونستم تمرکزم رو روی اندام‌هایی که میگه حرکت بدم، ولی به مرور بدنم از پایین به بالا (همون ترتیبی که توی شاواسانا هست) ریلکس میشدن...
  • share نکردن یک سری تجربیات... مال خودمن :)

ساعت 17:00

  • میل شدیـــد به حرف زدن :)))
  • بالا اومدن لوده‌ی وجودم و گذروندن لحظاتی که معمولا جواب می‌دادم توش...
  • فضولی و ناتوانی از پرسیدن "چی گفتی؟" یا "چی شده؟!"
  • دیدم! دست و پا زدن مغزم برای دخالت توی هر چیزی رو دیدم... حتی چیزهایی که به من ربطی ندارن و حتی چیزهایی که دارن خودشون خوب و درست انجام میشن!

ساعت 19:00

  • ابرازهای بیانی چهره‌م (face impression) رو دارم کشف می‌کنم! :)
  • روز رو با مرور کتاب NVC، یوگا و مراقبه و فیلم دیدن دارم می‌گذرونم...
  • فهمیدم که می‌خوام از سجاد خواهش کنم یک روز بیاد اینجا..
  • چک نکردن واتساپ و تلگرام و اینستا دیگه واااقعا خیلی سخت شده :|
  • رفتم تو پارکینگ قدم بزنم... یه ربع بعد یه ماشین اومد تو پارکینگ و برای اینکه باهاشون روبرو نشم، با آسانسور رفتم لابی و رفتم تو خیابون... اگه امروز چیزی گم بشه تو ساختمون بخاطر رفتار مشکوکم میفته گردن من :))))
  • الآن می‌تونم آقای ف.ا... رو که همیشه توی واتساپ و تلگرام می‌چرخه رو درک کنم.... حرفی برای گفتن نداره :/ درواقع درک متقابلی بین اون و خونواده‌ش وجود نداره که بتونن فیلم مشترک، کار عملی مشترک یا حتی حرف مشترکی داشته باشن...
    • اینجوری روزها خیــــلی طولانی میشن :/
  • حتی دارم ابرازهای دیگران رو هم بهتر از روی فقط مشاهده‌ی چهره‌شون حدس می‌زنم :)

ساعت 22:30

  • با فیلم و مراقبه و اجبار خودم به مطالعه وقت رو دقیقه به دقیقه می‌گذرونم :|
    • نیمه‌ی پر لیوان: به دقایق آگاه شدم :))

ساعت 23:30

  • واقعا هنوز آمادگی ویپاسانا (دوره‌ی مراقبه‌ی 10روز سکوت) رو ندارم!!...
  • سختِ سختِ سخت می‌گذره این نیم ساعت :| حرفی برای گفتن ندارم!! اما می‌خوام این محدودیت برداشته شه :|
    • "محدودیت"!! همینه قضیه!! نگاهم به این شرایط به جای رشد و برکت، محدودیت شده :/
  • از بودا می‌پرسن معجزه‌ی تو چیه؟ میگه من می‌نشینم، می‌ایستم و راه میرم! میگن اینو که همه انجام میدن!! میگه نه دیگه! شما وقتی نشستید، در فکر ایستادنید، وقتی ایستادید، در فکر راه رفتن و به وقت راه رفتن، در فکر رسیدن و نشستن!! من در حال انجام همه‌ی این کارها فقط همان کار را انجام می‌دهم، بدون فکر به گذشته یا آینده :) من در لحظه همان کاری هستم که در حال انجامش هستم..
    • من، صدرا، لحظاتی در طول امروز، بودا بودم :)
  • مراقبه‌ی ملاقات با آنیما: (با اندکی تغییر)
    • چه کنم؟
      • مرا برای خودت نگه دار و با دیگران دوست باش!
    • چگونه آن دوست را بیابم؟
      • خودت را به جریان بسپار.... :)
    • موسیقی شنیده می‌شود..
  • دچار خود کنترلی در پیام دادن به آدما شدم :)

ساعت 23:51

  • یحیی پرسید به نظرت امشب در رو باز بگذارم یخ می‌زنیم؟ جواب دادم "نمی‌دونم" :|
پست سپاس‌گزاری #2...
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 134 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 21:16