وقتی احساس با تحلیل‌های روان‌شناسی قاطی میشه!

ساخت وبلاگ

برام از خواستگار جدیدی که براش اومده بود تعریف کرد.... گفت «شبِ همون روزی که بابام دیده بودش و برام توصیفش کرد، ردش کردم»!

براش سوال بود که "نکنه بخاطر ترسم از ازدواجه که اینقدر بی‌پروا رد می‌کنم؟!"

بهش گفتم تو الآن ذهن و روانت درگیر کلی دغدغه‌ی دیگه‌س؛ روی حوزه‌ی دیگری از زندگی‌ت متمرکزی... مشخصه که ناخودآگاهت ورودی جدیدی رو برای پردازش و دغدغه‌مندی نمی‌پذیره..

گفتم که فعلا مسیری که برای خودت چیدی و یک ماه و خورده‌ای هم بیشتر براش وقت نداری رو برو جلو، بعدش خودم میام بهت پیشنهاد میدم :))))

به شوخی گفت یه وقت از این غلطا نکنیا!! :))

گفتم مگه چی می‌خوای از من بهتر؟ :))) بعدشم، تهش اینه که رد می‌کنی دیگه.. چیزی نمیشه که :دی

 

--------------------------

پ.ن.1: به نظرتون از این غلطا بکنم یا نکنم؟

پست سپاس‌گزاری #2...
ما را در سایت پست سپاس‌گزاری #2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : midnighthymn1 بازدید : 116 تاريخ : سه شنبه 11 آذر 1399 ساعت: 1:06