پست سپاس‌گزاری #2

متن مرتبط با «اساطیر یونان و روم پیام نور» در سایت پست سپاس‌گزاری #2 نوشته شده است

نداف آزاد شد و من نه!

  • «نداف آزاد شد» ✴️ #محمدمحسن_نداف، فارغ‌التحصیل مهندسی کامپیوتر شریف و دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی که از بامداد جمعه، ۲۳ مهر در بازداشت به سر می‌برد، عصر امروز آزاد شد و تولد یک سالگی فرزندش را در کنار خانواده خواهد بود (❤️). @shariftoday نداف آزاد شد. این خبری بود که ساعتی پیش خبرگزاری غیر رسمی دانشگاه شریف اطلاع‌رسانی کرد.. نداف حدود ده روز بازداشت بود. فقط خدا می‌داند در این ده روز چه به سر خودش و نزدیکانش آمده! دردناک‌تر از آن: فقط خودش (شاید حتی خودش هم نه!) می‌داند در این یک ماه و اندی که از اعتراضات می‌گذرد چه عواطفی را تجربه کرده است... خشم، اضطراب، غم، درماندگی، کلافگی، بی‌حوصلگی در مواجهه با کودک خردسالش، و هزاران احساس عمیق و سنگین دیگر... این کلمات در این روزها برای همه‌ی ما آشناستن! چرا این خبر بین همه‌ی اخبار بازداشتی‌ها و آزاد شدن‌ها برای من اهمیت بیشتری داشت؟ چون محسن نداف هم‌دوره‌ای صدرا مرادیان در مقطع کارشناسی بود. البته ما هیچ‌وقت رفاقت و صمیمیت زیادی تجربه نکردیم، بله محسن برای من شبیه پونه و آرش نبود، ولی به هر روی یکی از دوستان من بوده و منطقی‌ست اگر خبر آزادیش برای من شادی آفرین باشد.. پس چرا الآن غمگین‌تر شدم؟! ریشه‌های اولیه‌ی این تناقض را در خبر دنبال می‌کنم: , ...ادامه مطلب

  • ناخرسندی من حادتر از آن است که دوام بیاورد...

  • ناخرسندی من حادتر از آن است که دوام بیاورد... زندگی، همانی که هست، بی‌توجه به خواست و علایق ما مسیر خودش را طی می‌کند و ما، با توجه به آرزوها و امیالمان درد می‌کشیم... ما به خاطر تقاوت میان آنچه می‌خواستیم و آنچه کسب کردیم درد می‌کشیم و تناقض ماجرا آنجاست که برای عبور از درد، باید آن را به تمامی لمس کنیم... تا وقتی از درد فرار کرده و آن را با ساده‌لوحیِ معصوم یا قربانی‌انگاریِ یتیم انکار کنیم، تنها درد خود را به رنجی بی‌پایان گسترش داده‌ایم! به بیان رمی دو گورمون، نکته‌ی وحشتناک درمورد حقیقت این است که انسان آن را دریابد! در یافتن حقیقت همزمان دردی و درمانی وجود دارد، چنان داروی تلخی که مادر طبیعت برای بهبودی از ناآگاهی به خوردمان می‌دهد..... تا زمانی که چشم باز نکرده و با حقیقت رودررو نشویم، انگار دردی نداریم اما همزمان هنوز زاده هم نشده‌ایم! همین حقیقت را می‌توان به بیانی بین‌الانسانی گسترش داد: در برخورد دو یتیم، سنتزی اتفاق نمی‌افتد مگر زمانی که هرکدام، در حداقل لحظاتی از تاریخ رابطه‌شان نقش معصوم را بازی کنند.... انسانی که از رحم مادر زاده شده، یتیم است. در گذر زمان با فردی -یتیمی- دیگر ملاقات می‌کند و اگر معصومانه به هم بنگرند، رابطه‌ای آغاز و آگاهی‌ای زاده می‌شود... این نکته خود دو روی یک سکه را پیش پای می می‌نهد: اگر یتیم با نگاه معصوم خام ترکیب شود، سنتز آن لوده‌ای بی‌رحم خواهد بود... کائناتی که با بازی‌های کهن‌اش دو یتیم-معصوم خام را به بازی گرفته و در نهایت در طنزی تلخ رهایشان خواهد کرد... چرا طنز؟ که آگاهی زاده خواهد شد. چرا تلخ؟ که از مسیر سختش.. روی دیگر سکه در جهانی ایده‌آل رخ می‌نماید: هر دو یتیم، با نگاه معصومی پخته به دیگری می‌نگرند و در دل این خاک، مزرعی, ...ادامه مطلب

  • یه جای امن برای بالا اوردن خشم!

  • بیشتر از 7 ماهه که اینجا چیزی ننوشتم! بیشتر از 7 ماهه که زندگیم طوفان شده و دارم تو دل این طوفان دنبال گنج می‌گردم انگار! بخاطر همینه که هنوز خودخواسته ازش بیرون نیومدم... از اون طوفانا که توی دنیای بیرون انگار نه انگار! از اونا که وقتی پیش آدمایی خودشونو قایم میکنن.... حداقل آدمایی که خیلی خیلی نزدیک نباشن نمی‌فهمنش.. توی این 7 ماه چند تایی متن نوشتم، دو سه تاش بلند بالا هم بودن! اما انقدر شخصی بودن که حتی اینجا هم نشد منتشرش کنم... بگذریم! الآن اومدم اینجا یه چیزو بگم فقط: چرا ما آدما عادت کردیم که بدون درنظر گرفتن طرف مقابلمون (فارغ از اسم و حتی نوع اون جان‌دار) هر وقت دلمون خواست هرچی دلمون خواست باهاش بکنیم؟!! چرا ما "احترام" رو یاد نگرفتیم؟!! چرا نمی‌تونیم به خودمون و اطرافیانمون احترام بذاریم؟! اون وقت از همه‌ی عالم انتظار احترام داریم!! وقتی خشم داریم، فارغ از باعث و بانی خشممون، اولین جایی که بتونیم خالیش می‌کنیم! تاکید می‌کنم: اولین جایی که "بتونیم"!! اولین نفری که تقریبا مطمئنیم از دستش نمیدیم یا برامون اهمیتی نداره از دست دادنش رو میریم سراغش و همه‌ی حال بد خودمون رو روی اون بدبخت فلک‌زده بالا میاریم!! و بدون توضیح خاصی، دهنمون رو پاک می‌کنیم و راهمون رو می‌کشیم میریم! عه!!! بابا رفاقت کو پس؟؟؟ من وقتی که خواستم تغییر رشته بدم به روان‌شناسی، یه بزرگواری که رشته‌ی همین بود بهم یه جمله گفت: "روان‌شناس کاسه توالت روانِ مراجعاشه! میتونی تحملش کنی؟!" تشبیه قشنگی نیست، ولی خب تا حدودی حقیقت داره... من این رو پذیرفتم. اما تو اون جایگاه پذیرفتم رفیق! نه اینکه هروقت دلت خواست بیای بالا بیاری و بدون توضیح بری! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مراقبه‌ی گفت و گو با حکیم

  • این روها خیلی درگیر این هستم که اگه گرفتن مدرک ارشد و انجام کارهای پایان‌نامه‌م توسط خودم برام واقعا ارزشمنده، چرا اینقدر به تعویق میندازمش که به جایی برسم که خطرناک بشه برام! این شد که با حکیم,ِ جان مکالمه داشتم و این شد نتیجه: اگه می‌خوای تاثیرگذار باشی، اگه می‌خوای روی تعداد بیشتری آدم تاثیر بگذ, ...ادامه مطلب

  • روهای خوب مدتیه که رسیدن و موندگار شدن..

  • من معمولا وقتی که فشارهای بیرونی و درونی روم زیاد باشن بیشتر توی این بلاگ چیز می‌نویسم... یعنی شما مثلا توی آرشیو بلاگ من رو اگه نگاه کنی، 80% ماه‌هایی که بیش از 10-12 تا پست توشون گذاشتم ماه‌هایی بودن که واقعا روزهای سختی رو توشون داشتم پشت سر می‌گذاشتم... نمی‌دونم! شاید یکی از مکانیزم‌های فرارم ا, ...ادامه مطلب

  • هنوز غمتون تازه‌س...

  • بعضی چیزها را نمی‌شود گفت... بعضی چیزها را احساس می‌کنید، رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند... اما وقتی می‌خواهید بیان کنید، می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست! مانند تابلوئی‌ست که شاگردی از روی کا, ...ادامه مطلب

  • یک عدد خوشحالِ دلتنگ!

  • چند روز گذشته اتفاقای خیلی مختلفی افتادن که باعث شد امشب یه کم بشینم به خودم و دنیام و آرزوهام (که دونه دونه دارم بهشون می‌رسم یا توی مسیرشون قدم می‌زنم) و دل‌تنگیام و خیلی چیزای دیگه فکر کنم... الآن , ...ادامه مطلب

  • بعد از این همه جستجوگری دیگه وقتشه :)

  • هیجان دارم!   اولش که گوشی‌مو از دستم کشیدی و این کاریه که تا حالا ندیدم با پسری بکنی بعدش نگاهت رو دیدم که عوض شده بعدش توی جلسه از هر دو باری که چشمم بهت می‌افتاد، یه بارش رو داشتی به شیما که کنار د, ...ادامه مطلب

  • دوباره پلک دلم می‌پرد...

  • طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه‌ی چیست؟ شنیده‌ام که می‌آید کسی به مهمانی کسی که سبزتر است از هزار بار بهار کسی شگفت کسی آن چنان‌که می‌دانی کسی که نقط, ...ادامه مطلب

  • آیا تو در پایان، به همان آرامیِ آغازی؟

  • فرزانه با اجازه دادن به روند طبیعی رخدادها اقدام می‌کند. او در پایان، به همان آرامیِ آغاز کار است....   میگن معجزه‌ی حضرت محمد، کتابشه... اگه از شباهت‌های خارق‌العاده‌ی حکمت تائو با مکتب اسلام بگذریم،, ...ادامه مطلب

  • وقتی احساس با تحلیل‌های روان‌شناسی قاطی میشه!

  • برام از خواستگار جدیدی که براش اومده بود تعریف کرد.... گفت «شبِ همون روزی که بابام دیده بودش و برام توصیفش کرد، ردش کردم»! براش سوال بود که "نکنه بخاطر ترسم از ازدواجه که اینقدر بی‌پروا رد می‌کنم؟!" ب, ...ادامه مطلب

  • پایان - یدالله رویایی

  • شاید این لحظه، لحظه‌ی آخر شاید این پله آخرین پله‌ست شاید این تن که با من است اکنون سایه‌ای باشد از تنی دیگر، میوه‌ای ز آفریدنی دیگر، میوه‌ای تلخ، شاخه‌ای بی‌بر؟   خواستم پر دهم رکاب گریز پشت کردم به پ, ...ادامه مطلب

  • مصاحبه شدن در جلسه‌ای که مصاحبه کننده بودم! + رزومه‌ی کاری!!

  • مدتیه که توی شرکتی که از پارسال همکاری مو باهاشون شروع کرده بودم ، رسما شروع به کار کردم... جمله‌ی عجیبی گفتم! می‌دونم :)) الآن توضیحش میدم: پارسال شهریور بود که یاسمین بهم زنگ زد و گفت «یه شرکت هست که , ...ادامه مطلب

  • یه کم فیلم خوب ببینیم..

  • خواستم چند تا فیلمی که اخیرا دیدم و خوب بودن و تعریف کنم که ترغیب شین برین ببینین، برق رفت، لپتاپ هم باطری نداشت، همه‌ش پاک شد :| حالا تا جایی که حال دارم دوباره می‌نویسم...   اول از همه "V for Vendet, ...ادامه مطلب

  • نوستالژی

  • + حتما برات پیش اومده که یاد خاطرات گذشته بیفتی! - آره زیاد! + تو هم قبول داری که خوب/بد بودن حالت، وقتی که یاد خاطره‌ای می‌افتی خیلی ربطی به خوب/بد بودن اون خاطرات نداره...؟ - آره فک کنم همین‌طور باش, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها